مرتشیلغتنامه دهخدامرتشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) رشوه گیر. رشوه خوار. رشوه خواه . پاره ستان . پاره گیر. رشوت ستاننده . رشوت ستان . نعت فاعلی است از ارتشاء. رجوع به ارتشاء شود : خوش ک
مرعشیلغتنامه دهخدامرعشی . [ م َ ع َ ] (اِخ ) حسین بن محمد مرعشی ، مکنی به ابومنصور. مورخ قرن چهارم و پنجم هجری . و از مقربان سلطان محمود غزنوی است و به سال 421 هَ . ق . درگذشته ا
مرعشیلغتنامه دهخدامرعشی . [ م َ ع َ ] (اِخ )احمدبن ابی بکربن صالح بن عمر مرعشی ، مکنی به ابوالعباس و مشهور به شهاب الدین . فقیه حنفی قرن نهم هجری . وی به سال 786 هَ . ق . در مرعش
مرعشیلغتنامه دهخدامرعشی . [ م َ ع َ ] (اِخ ) سید ظهیرالدین بن سید کمال الدین بن سید قوام الدین مؤلف تاریخ طبرستان و از سادات مازندران . رجوع به ظهیرالدین مرعشی در جای خود شود.
مرعشیلغتنامه دهخدامرعشی . [ م ُرَع ْ ع َ ] (اِخ ) حسن بن حمزةبن علی المرعش حسینی علوی طبری مرعشی ، مکنی به ابومحمد. فقیه امامی و ادیب قرن چهارم هجری . نسبت او به جدش مُرعَّش است
مرتشلغتنامه دهخدامرتش . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مرتشی . آن که رشوت بگیرد. مخفف مرتشی . (آنندراج ). رشوه گیرنده . رجوع به مرتشی شود : داده ام ای دل در پی اوجان دیده به رویش زلف پریشان
باجبگیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اخاذ، باجستان، باجگیر ۲. رشوهخوار، رشوهستان، رشوهگیر، مرتشی ≠ باجده، راشی
رشوه خوارلغتنامه دهخدارشوه خوار. [ رِش ْ / رُش ْ وَ / وِ خوا / خا ] (نف مرکب ) رشوت خور. مرتشی . رشوت خوار. رشوه خور. رشوه گیر. رشوت گیر. (از یادداشت مؤلف ). آنکه رشوه گیرد. پاره ست