مرتدیلغتنامه دهخدامرتدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) رداپوشیده . (ناظم الاطباء). چادر برافکنده . (آنندراج ). عبا یا چادر پوشیده .نعت فاعلی است از ارتداء : به رداء کفر مرتدی شده و مرتد گش
مرتدیلغتنامه دهخدامرتدی . [ م ُ ت َدْ دی ] (حامص ) مرتد بودن . مرتد شدن . صفت مرتد. رجوع به مرتد شود.
رمانلغتنامه دهخدارمان . [ رُم ْ ما ] (اِخ ) نام کوهی در سرزمین طی واقع در غرب کوه سلمی از کوههای طی . خالدبن ولید رابا جمعی از مرتدین در این ناحیه محاربه ای رخ داد و آنها دوباره
ارتدادلغتنامه دهخداارتداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رد شدن . (غیاث اللغات ). || برگشتن از دین و جز آن . (منتهی الارب ). از مسلمانی برگشتن و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مرتدی
رداءلغتنامه دهخدارداء. [ رِ] (ع اِ) چادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دوش انداز. (ملخص اللغات حسن خطیب ). چادر زیرپوش . (دهار). جامه ای
غراباتلغتنامه دهخداغرابات . [ غ ُ ] (اِخ ) نام جائی است ، و در شعر لبید آمده است ، و آبهائی متعلق به خزاعة پائین تر از کُلَیَّة است . کثیر گوید : اقیدی دماً یا ام عمرو هرقته فیکفی
حسانةلغتنامه دهخداحسانة. [ ح َس ْ سا ن َ ] (اِخ ) تمیمیة. دختر ابوالحسین . شاعره ٔ اندلسی . وی در کودکی شعر و ادب آموخت و آنگاه که پدر وی درگذشت او دوشیزه بود و شوی و سرپرست و وس