مربوطدیکشنری فارسی به انگلیسیapplicable, apropos, concerned, materials, germane, pertinent, regarding, relative, relevant
مربوطلغتنامه دهخدامربوط. [ م َ ] (ع ص ) بسته . (منتهی الارب ). محکم کرده و بسته شده . (از اقرب الموارد). بند کرده شده . || متعلق . منسوب . (ناظم الاطباء). وابسته . ربط داده شده .
مربوطلغتنامه دهخدامربوط. [ م َ ] (ع ص ) بسته . (منتهی الارب ). محکم کرده و بسته شده . (از اقرب الموارد). بند کرده شده . || متعلق . منسوب . (ناظم الاطباء). وابسته . ربط داده شده .
connectsدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل می شود، وصل کردن، متصل کردن، پیوستن، مربوط کردن، عطف کردن، بستن، باهم متصل کردن
connectدیکشنری انگلیسی به فارسیاتصال، وصل کردن، متصل کردن، پیوستن، مربوط کردن، عطف کردن، بستن، باهم متصل کردن
درزگیریلغتنامه دهخدادرزگیری . [ دَ ] (حامص مرکب )درز گرفتن . مربوط کردن و کمال وصل کردن دو چیز را با هم . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به درز گرفتن شود.
ربط دادنلغتنامه دهخداربط دادن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) پیوسته کردن . متصل کردن .اتصال دادن . (ناظم الاطباء). مرتبط کردن . مربوط کردن . ارتباط دادن . سرایت دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا)