مذیقلغتنامه دهخدامذیق . [ م َ ] (ع ص ) شیر با آب آمیخته . (دستورالاخوان ) (بحر الجواهر). شیر آب آمیخته . (آنندراج ). مذوق . (بحر الجواهر).
مذیقلغتنامه دهخدامذیق . [ م ُ ] (ع ص ) چشاننده . (آنندراج ). نعت فاعلی است از اذاقة، به معنی چشاندن . رجوع به اذاقة شود.
مضیغلغتنامه دهخدامضیغ. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مضیغة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مضیغة شود.
مضیقلغتنامه دهخدامضیق . [ م َ ] (ع اِ) جای تنگ . (غیاث ). مکان تنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای تنگ . مکان تنگ . (ناظم الاطباء) : برگشت به هزیمت و بدو رسید
مذاقدیکشنری عربی به فارسیاثر و طعم غذا در دهان , لذت بعدي , لذت ثانوي , ذاءقه , مزه , طعم , چاشني , ذوق , رغبت , اشتها , مزه اوردن , خوش مزه کردن , با رغبت خوردن , لذت بردن از , چشيدن ,
مریقلغتنامه دهخدامریق . [ م ُرْ رَ ] (ع اِ) حب عصفر. (از اقرب الموارد). گیاهی است که آن را عصفر خریض خوانند. (منتهی الارب ). عصفر. (الفاظ الادویه ). اخریض . (فهرست مخزن الادویه
مذقلغتنامه دهخدامذق . [ م َ ذِ ] (ع ص ) مذیق . شیر به آب آمیخته . (مهذب الاسماء). شیر یا شرابی که باآب مخلوط کرده اند. ممذوق . مذیق . (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد): «جاوا بمذ
مذرقلغتنامه دهخدامذرق . [ م ُ ذَرْ رَ ] (ع ص ) لبن مذرق ؛ شیر آب آمیخته . (منتهی الارب ). مذیق . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به تذریق شود.
مذقةلغتنامه دهخدامذقة. [ م َ ق َ ] (ع اِ) شیر آمیخته با آب . (یادداشت مؤلف ). الطائفة من المذیق . (از متن اللغة).
مذوقلغتنامه دهخدامذوق . [ م َ ] (ع ص ) چشیده شده . (یادداشت مؤلف ).- مذوقات ؛ چشیده ها. (فرهنگ فارسی معین ). مقابل مبصرات و مسموعات و مشمومات و ملموسات . (یادداشت مؤلف ).|| م