مذموملغتنامه دهخدامذموم . [م َ ] (ع ص ) آنکه او را بد گفته باشند. (غیاث اللغات ). سرزنش شده . ذم شده . مذمت کرده شده : در دنیابدان مذموم باشد. (کلیله و دمنه ). و او [ یونس ] مذمو
مذمومفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات وهیده▼، تقبیح شده، تصویب نشده، سانسورشده، مردود، مقصر، عذرآورنده مطرود، معزول
مزموملغتنامه دهخدامزموم . [ م َ ] (ع ص ) شتر مهار در بینی کرده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مضموملغتنامه دهخدامضموم . [ م َ ] (ع ص ) ضمیمه شده و افزوده شده . پیوسته شده و بهم جمع شده . (ناظم الاطباء) : و امروز که این تصنیف میکنم با این شغل است وبریدی بر این مضموم و از د
مضمومفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ملحق شده ، ضمیمه شده . 2 - واژه ای که دارای ضمه باشد.
مضمومفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جمعشده؛ گردآوردهشده.۲. [نحو] کلمهای که حرکت ضمه داشته باشد؛ ضمهدار.