مذموملغتنامه دهخدامذموم . [م َ ] (ع ص ) آنکه او را بد گفته باشند. (غیاث اللغات ). سرزنش شده . ذم شده . مذمت کرده شده : در دنیابدان مذموم باشد. (کلیله و دمنه ). و او [ یونس ] مذموم و نکوهیده بودی . (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص <span class="hl"
مدموملغتنامه دهخدامدموم . [ م َ ] (ع ص ) مطلی . (متن اللغة). رنگ کرده شده به هر رنگی که باشد. (فرهنگ خطی ). || احمر. (اقرب الموارد). سرخ رنگ . (منتهی الارب ). || سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن . (منتهی الارب ). بغایت فربهی رسیده ممتلی از گوشت و چربی . (از متن اللغة). || بارکرده از شتر و جز آن
مضموملغتنامه دهخدامضموم . [ م َ ] (ع ص ) ضمیمه شده و افزوده شده . پیوسته شده و بهم جمع شده . (ناظم الاطباء) : و امروز که این تصنیف میکنم با این شغل است وبریدی بر این مضموم و از دوستان قدیم من است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275). و دیگر کتا