مذلتفرهنگ مترادف و متضاد۱. پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی ۲. خوارشدن، ذلیل شدن، به پستیگراییدن، زبون شدن
مذلتلغتنامه دهخدامذلت . [ م َ ذَل ْ ل َ ] (از ع اِمص ) ذل . ذلالت . ذلة. خوار شدن . (غیاث اللغات ). مذلة. رجوع به مذلة شود. || (اِمص ) خواری . ذلت . ذل . هوان . مقابل عزت : هر ک
مزلتلغتنامه دهخدامزلت . [ م َ زِل ْ ل َ / م َ زَل ْ ل َ ] (ع مص ) مزلة. لغزیدن . (غیاث ). رجوع به مزلة شود. || (اِمص ) لغزش : و مثل ماکسان از مزلت و منقصتی خالی نباشد. (انوار سه
مضلتلغتنامه دهخدامضلت . [ م َ ض ِل ْ ل َ ] (ع اِ) جای گمراهی و زمین که در او راه گم شود. (غیاث ). جای گمراهی و ضلالت و گمراهی . (ناظم الاطباء).
مضلتفرهنگ انتشارات معین(مَ ض لَُ) [ ع . مضلة ] (اِ.) 1 - جایی که انسان راه را گم می کند. 2 - ضلالت ، گمراهی .
خذلانفرهنگ مترادف و متضاد۱. خواری، مذلت، پستی ۲. درماندگی، ضعف، سستی ۳. یاری نرساندن، مدد ن کردن ۴. پست نگاه داشتن، خوار داشتن
ذلیلیلغتنامه دهخداذلیلی . [ ذَ ] (حامص ) ذِلّت . مذلَّت : ذلیلی در طمع میدان به تحقیق چو عزت در قناعت دان و توفیق .(منسوب به ناصرخسرو).
قاصملغتنامه دهخداقاصم . [ ص ِ ] (ع ص ) درهم شکننده . (ناظم الاطباء) : مذلت مجاعت که قاصم ظهور شیران و شکننده ٔ دل دلیران است او را مغبون و زبون نگرداند. (سندبادنامه ).