مذعوفلغتنامه دهخدامذعوف . [ م َ ] (ع ص ) طعام مذعوف ؛ طعام زهرآمیخته . (منتهی الارب ). طعامی که در آن ذعاف یعنی سم قاتل و زهر زودکشنده باشد. (از متن اللغة). مسموم . (اقرب الموارد
مضعوفلغتنامه دهخدامضعوف . [ م َ ] (ع ص ) کور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کور و نابینا. (ناظم الاطباء). نابینا. کور. اعمی . ضریر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دو چند کرده شده .
مشعوففرهنگ مترادف و متضاد۱. خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور ۲. دلباخته، شیفته ≠ مغموم
مرعوفلغتنامه دهخدامرعوف . [ م َ ] (ع ص ) مبتلای به رعاف . (یادداشت مرحوم دهخدا). مبتلی به خون دماغ . رجوع به رعاف شود.
مذروفلغتنامه دهخدامذروف . [ م َ] (ع ص ) اشک روان . (منتهی الارب ): ذرف الدمع؛ سال ، فالدمع ذارف و هو ذریف و مذروف . (از متن اللغة). ذرف العین دمعها؛ والدمع مذروف و ذریف . (از اقر
مذعفلغتنامه دهخدامذعف .[ م ُ ع ِ ] (ع ص ) موت مذعف ؛ مرگ زودکش . (منتهی الارب ).ذعاف . مرگ سریع. (یادداشت مؤلف ) (از متن اللغة). ذعف . (متن اللغة). موت مهلک سریع. (از اقرب المو