مذاملغتنامه دهخدامذام . [ م َ ذام م ] (ع اِ) ج ِ مذمت . (متن اللغة).مقابل محامد. رجوع به مذمة شود : خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع ورزی و حلیت دین گستری و دادپروری آراسته دا
مزعملغتنامه دهخدامزعم . [ م َ ع َ ] (ع اِ) کاری که بر آن اعتماد نباشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || جای طمع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندرا
مزعملغتنامه دهخدامزعم . [ م ُ ع ِ] (ع ص ) امیدوار. || آزمند. || فرمانبردار. || کار دست داده . || شیر جوشیدن گرفته . || زمینی که اول گیاه آن برآمده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی
مذمةلغتنامه دهخدامذمة. [ م َ ذَم ْ م َ ] (ع مص ) ذم .هجو کردن و عیب نهادن . (از متن اللغة). مقابل مدح به معنی ستودن . (از اقرب الموارد). نکوهیدن . || (اِمص ) نکوهش . (مهذب الاسم
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی عبداﷲبن محمدبن خالدبن عبدالرحمان بن محمدبن علی قمی کوفی مکنی به ابوجعفر و معروف به برقی . از روات فقهاء شیعه . اصل او از کوفه اس
لئاملغتنامه دهخدالئام . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لئیم . (منتهی الارب ). فرومایگان . ناکسان : عاشق مردمی و نیک خوئیست دشمن فعل زشت و خوی لئام .فرخی .محال باشد اگر مر کریم را به طمع
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خالدبن عبدالرحمان بن محمدبن علی . مکنی به ابوجعفر. وی اصلا از مردم کوفه است از بزرگان محدثین امامیه معدودو خداوند مصنفات مفید
اهللغتنامه دهخدااهل . [ اَ ] (ع ص ، اِ) شایسته و سزاوار. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: هو اهل لکذا. واحد و جمع در آن یکسان است . ج ، اهلون و اهالی و آها