مدولغتنامه دهخدامدو. [ م ِ ] (اِ) در تداول مردم کرمان ، سوسک قهوه ای رنگ بالدار. مدوک . رجوع به مدوک شود.
مدؤظلغتنامه دهخدامدؤظ. [ م َ ئو ] (ع ص ) مدؤوظ. آنکه بسختی خشم می گیرد بر کسی . (ناظم الاطباء). رجوع به مدئوظ شود.
مدوکلغتنامه دهخدامدوک . [ م ِ ] (اِ) درتداول مردم کرمان و فارس ، مدو. سوسک های خرمائی رنگ بالدار که در جاهای مرطوب می زیند. رجوع به مدو شود.
مدویلغتنامه دهخدامدوی . [ م ُ دَوْ وی ] (ع ص ) سرشیرخورنده . (منتهی الارب ). || ابر بارعد. (منتهی الارب ). سحاب مرعد. (اقرب الموارد). || امر مُدَوّ؛ کار پنهان . (منتهی الارب ).
مدویلغتنامه دهخدامدوی . [ م ُدْ ] (ع ص ) مریض گرداننده . (آنندراج ). کسی و یا چیزی که بیمار میگرداند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادواء. رجوع به ادواء شود. || طعام مُدْو؛ ط