مدهوش شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیخویشتن شدن، بیخود شدن، محو شدن ۲. بیهوش شدن، از هوش رفتن ≠ به هوش آمدن
مدهوشلغتنامه دهخدامدهوش . [ م َ ] (اِخ ) (میر...) مبارکشاه یا سیدمبارک خان اصفهانی یا شیرازی ، از شاعران قرن یازدهم هجری قمری است و به روایت آذر از والی زادگان حویزه و از معاصران شاه سلیمان بوده است . به روایت نصرآبادی «چون در حفظ مالیات اهتمامی ندارد پیوسته در پریشانی می گذارد». او راست :
مدهوشلغتنامه دهخدامدهوش . [ م َ ] (ع ص ) خیره . (زمخشری ). بی آگاهی . متحیر. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). دیوانه . سراسیمه . (حفان ). شیدا. (اوبهی ). سرگشته . حیران . مست . بیهوش . (از غیاث اللغات ). بی خود. حیران . (منتهی الارب ). هاج . خردشده از ترس و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). بی خویشتن . بی خب
مدهوشلغتنامه دهخدامدهوش . [ م َ ] (اِخ ) (میر...) مبارکشاه یا سیدمبارک خان اصفهانی یا شیرازی ، از شاعران قرن یازدهم هجری قمری است و به روایت آذر از والی زادگان حویزه و از معاصران شاه سلیمان بوده است . به روایت نصرآبادی «چون در حفظ مالیات اهتمامی ندارد پیوسته در پریشانی می گذارد». او راست :
مدهوشلغتنامه دهخدامدهوش . [ م َ ] (ع ص ) خیره . (زمخشری ). بی آگاهی . متحیر. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). دیوانه . سراسیمه . (حفان ). شیدا. (اوبهی ). سرگشته . حیران . مست . بیهوش . (از غیاث اللغات ). بی خود. حیران . (منتهی الارب ). هاج . خردشده از ترس و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). بی خویشتن . بی خب
مدهوشلغتنامه دهخدامدهوش . [ م َ ] (اِخ ) (میر...) مبارکشاه یا سیدمبارک خان اصفهانی یا شیرازی ، از شاعران قرن یازدهم هجری قمری است و به روایت آذر از والی زادگان حویزه و از معاصران شاه سلیمان بوده است . به روایت نصرآبادی «چون در حفظ مالیات اهتمامی ندارد پیوسته در پریشانی می گذارد». او راست :
مدهوشلغتنامه دهخدامدهوش . [ م َ ] (ع ص ) خیره . (زمخشری ). بی آگاهی . متحیر. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). دیوانه . سراسیمه . (حفان ). شیدا. (اوبهی ). سرگشته . حیران . مست . بیهوش . (از غیاث اللغات ). بی خود. حیران . (منتهی الارب ). هاج . خردشده از ترس و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). بی خویشتن . بی خب