مدهنلغتنامه دهخدامدهن . [ م ُ دَهَْ هََ ] (ع ص ) آنکه بر او آثار نعیم باشد. (از متن اللغة).- قوم مدهنون ؛ آنانکه بر آنها آثار نعمت ها باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روغن مالی شده . (یادداشت مؤلف ). چرب . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تدهین شود.
مدهنلغتنامه دهخدامدهن . [ م ُ دَهَْ هَِ ] (ع ص ) چرب . چربی دار. طلاکرده به روغن .(ناظم الاطباء). || طلاکننده به روغن . چرب کننده . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از تدهین .
مدهنلغتنامه دهخدامدهن . [ م ُ هَُ ] (ع اِ) روغن دان . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). شیشه ٔ روغن . (منتهی الارب ). آلت دَهن و قاروره ٔ آن . (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد). ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان . وهو المدهنة. (از متن اللغة). دبه ٔ روغن . دباله ٔ روغن . ج ، مداهن . || مغاکی در کوه
مدهنلغتنامه دهخدامدهن .[ م ُ هَِ ] (ع ص ) چاپلوس . متملق . فریبنده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادهان . رجوع به ادهان شود.
مدعنلغتنامه دهخدامدعن . [ م ُ ع َ ] (ع اِ) بدخو و بدغذا. (منتهی الارب ). دَعِن .بدخلق بدخوراک . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مذعنلغتنامه دهخدامذعن . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) معترف . مقر. خستو. (یادداشت م-ؤلف ). اقرارکننده به حق کسی .(از اقرب الموارد). گردن نهنده به حق کسی . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از اذعان . رجوع به اذعان شود.- مذعن شدن ؛ مقر شدن . معترف گشتن . اقرار آوردن .|| منقا
مداهنلغتنامه دهخدامداهن . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) آنکه ظاهر کند خلاف باطن را. بربافنده . خیانت نماینده . (آنندراج ). صانع. که اظهارش جز واقع امر باشد. (از متن اللغة). منافق . دروغگو. غدار. مکار. (ناظم الاطباء). چاپلوس . (یادداشت مؤلف ). || سهل انگار. آسان گیر. (یادداشت مؤلف ).
مدهونلغتنامه دهخدامدهون . [ م َ ] (ع ص ) چرب کرده . به روغن پرورده . (انجمن آرا). نعت مفعولی است از دهن . رجوع به دهن شود. || کشتزاری که از باران اندکی تر شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به دهن شود. || چرم دباغت کرده . (برهان قاطع) (انجمن آرا). پوست دباغت کرده . (رشیدی ). چرم رنگ کرده . (ناظم ا
مدهنةلغتنامه دهخدامدهنة. [ م ُ هَُ ن َ ] (ع اِ) ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان . مدهن . (از متن اللغة). رجوع به مُدهُن شود.
تمدهنلغتنامه دهخداتمدهن . [ ت َ م َ هَُ ] (ع مص ) مدهن ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متمدهنلغتنامه دهخدامتمدهن . [ م ُ ت َ م َ هَِ ] (ع ص ) کسی که مدهن میسازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمدهن شود.
روغن دانلغتنامه دهخداروغن دان . [ رَ / رُو غ َ] (اِ مرکب ) ظرف روغن و حقه ٔ روغن . (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن روغن نگه دارند. (آنندراج ). مدهن . قرز.(منتهی الارب ). جای روغن . قُرز. || ظرفی خرد روغن دار و آن را لحاف دوزان و درودگران برای سوزن و اره و مانند آن
بیعةلغتنامه دهخدابیعة. [ ع َ ] (ع اِ) کلیسای نصاری یا معبد یهودان . (از لسان العرب ). کلیسای ترسایان . ج ، بیَع، بیَعات ، بیعات . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کلیسا و در اسپانیا بَیْعَه تلفظ شود. (از دزی ج 1 ص 136). کنشت تر
مدهنةلغتنامه دهخدامدهنة. [ م ُ هَُ ن َ ] (ع اِ) ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان . مدهن . (از متن اللغة). رجوع به مُدهُن شود.
متمدهنلغتنامه دهخدامتمدهن . [ م ُ ت َ م َ هَِ ] (ع ص ) کسی که مدهن میسازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمدهن شود.
تمدهنلغتنامه دهخداتمدهن . [ ت َ م َ هَُ ] (ع مص ) مدهن ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).