مدنگلغتنامه دهخدامدنگ . [ م َدَ ] (اِ) دندانه ٔ کلیدان . (از لغت فرس اسدی ). تزه .(لغت فرس ، هرن ). کلید چوبی باشد که کلیدان را بدان بگشایند. در فرهنگی به معنی دندانه ٔ کلیدان و پره ٔ قفل نیز به نظر درآمده . (جهانگیری چ عفیفی ج 1 ص
مدنیلغتنامه دهخدامدنی ٔ. [ م ُ ن ِءْ ] (ع ص ) مرتکب شونده ٔ عیب و نقص . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
مدنیلغتنامه دهخدامدنی . [ م َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب است به مدینه که به معنی شهر است عموماً و شهر یثرب خصوصاً. و در نسبت به مدینه خلاف است که مدنی باید گفت ویا مدینی و اقوال صرفیان و لغویان و نسابه ها در این باره مضطرب است . مؤلف لسان العرب یکبار گوید مدینه حصنی است که در وسط زمینی بنا شده و ه
مدنیلغتنامه دهخدامدنی . [ م َ دَنی ی / م َ دَ ] (ص نسبی ) باشنده ٔ شهر. (از غیاث اللغات ). شهری . شهرباش . حضری . مدری . قراری . ساکن حضر. ساکن شهر. مقابل بدوی . (یادداشت مؤلف ). اهل شهر. منسوب به مدینه به معنی شهر. || مربوط به شهر. شهری : تعلیمات مدنی . ||
مدنیلغتنامه دهخدامدنی . [ م ُ ](ع ص ) نزدیک شونده . رجوع به ادناء شود. || نزدیک گرداننده . (ناظم الاطباء). رجوع به ادناء شود.
مدنگ یازهلغتنامه دهخدامدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] (اِ مرکب ) کلان در. (یادداشت مؤلف ). و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ من .سوزنی (یادداشت مؤلف ).
مذنگلغتنامه دهخدامذنگ . [ م َ ذَ ] (اِ) بر وزن و معنی مدنگ است که کلید چوبین و دندانه ٔ کلید و پره ٔ قفل و چوب گنده باشد که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. (از برهان قاطع). رجوع به مَدَنگ شود.
فلجمفرهنگ فارسی عمیدقفل؛ کلون در؛ کلیدان؛ زنجیر پشت در: ◻︎ در به فلجم کرده بودم استوار / وز کلیدانه فروهشته مدنگ (علیقرط اندکانی: شاعران بیدیوان: ۳۲۴)
مدنگ یازهلغتنامه دهخدامدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] (اِ مرکب ) کلان در. (یادداشت مؤلف ). و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ من .سوزنی (یادداشت مؤلف ).
قرمدنگلغتنامه دهخداقرمدنگ . [ ق ُ رُ دَ ] (ص ) برای پوشانیدن معنی زشت قرمساق ، قرمدنگ و گاه قرم پف گویند. (یادداشت مؤلف ).