مدقلغتنامه دهخدامدق . [ م َ ] (ع مص ) شکستن سنگ را. (از منتهی الارب ). کسر. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مدقلغتنامه دهخدامدق . [ م ِ دَق ق ] (ع اِ) آنچه بدان بکوبند. ابزاری که بدان چیزی را بکوبند. مُدُق ّ. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ، مَداق ّ، مِدَقَّة، مَدَقَّة. (ناظم
مدقلغتنامه دهخدامدق . [ م ُ دِق ق ] (ع ص )آنکه می کوبد و نرم می ساید. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادقاق . رجوع به ادقاق شود. || باریک گرداننده . (آنندراج ). آنکه باریک می
مدقلغتنامه دهخدامدق . [ م ُ دُق ق ] (ع اِ) آنچه بدان بکوبند. (دستورالاخوان ). مِدَق ّ. (ناظم الاطباء). ج ، مداق . رجوع به مدق شود. || مشته ٔ نداف . (دستورالاخوان ). کوبه . (منت
مدقلغتنامه دهخدامدق .[ م َ دَق ق ] (ع اِ) اسم مکان است از دق به معنی کوبیدن : و لم تدرکوا الا مدق الحوافر. (از اقرب الموارد).
مدققدیکشنری عربی به فارسیمامور رسيدگي , مميز حسابداري , شنونده , مستمع , شطرنجي , بشکل شطرنجي ساختن ياعلا مت گذاردن , شطرنجي کردن , نوعي بازي شبيه جنگ نادر , چکرز
مدقسلغتنامه دهخدامدقس . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) جمل مدقس ؛ شتر درشت بسیارراننده . (منتهی الارب ). شتر درشت راهوار. (ناظم الاطباء). شدیدالدفوع . (متن اللغة) (اقرب الموارد). ج ، مداقیس
مدقاعلغتنامه دهخدامدقاع . [م ِ ] (ع ص ) حریص . (متن اللغة) (اقرب الموارد). آزمند.(منتهی الارب ). ج ، مداقیع. || الراضی بالدون ؛ به کم خرسند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مدقةلغتنامه دهخدامدقة. [ م ِ دَق ْ ق َ ] (ع اِ) آنچه بدان چیزی را بکوبند و نرم کنند. (از اقرب الموارد). کوبه . (منتهی الارب ). کلوخ کوب وآنچه بدان خرمن نرم سازند. (مهذب الاسماء)