مدغملغتنامه دهخدامدغم . [ م ُ غ َ ] (ع ص ) پیوسته .درهم درج کرده . پوشیده . (غیاث اللغات ). در دیگری فروشده . (یادداشت مؤلف ). مضمر. مندرج . ادغام شده . نعت مفعولی است از ادغام
مدغملغتنامه دهخدامدغم . [ م ُ غ ِ ] (ع ص ) ادغام کننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادغام . رجوع به ادغام شود. || کسی که لقمه را بی خاییدن فروبرد بترس اینکه دیگران در طعام
مدغمفرهنگ انتشارات معین(مُ غَ) [ ع . ] (اِمف .) ادغام شده ، حرفی که در حرف دیگر همجنس یا قریب المخرج داخل شود و یک حرف مشدد تلفظ گردد. مثلاً دال در «مدت ».
مدقملغتنامه دهخدامدقم . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) زنی که فرج او فروبرد هر چیز را و آواز کند وقت جماع . (منتهی الارب ) (از متن اللغة).
مدغمرلغتنامه دهخدامدغمر. [ م ُ دَ م َ ] (ع ص ) پنهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خفی . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || رجل مدغمرالخلق ؛ لیس بصافیه . (اقرب الموارد). بدخلق و شرس .
مدغمسلغتنامه دهخدامدغمس . [ م ُ دَ م َ ] (ع ص ) مستور. (از متن اللغة) (اقرب الموارد). مدغمش . (اقرب الموارد). || فاسد مدخول . حسب فاسد و ناخالص . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة)
مدغمشلغتنامه دهخدامدغمش . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) شتاب کننده در رفتار. (آنندراج ). نعت فاعلی است از دغمشة، به معنی شتاب کردن در مشی و رفتن . رجوع به دغمشة شود.
مدغمرلغتنامه دهخدامدغمر. [ م ُ دَ م َ ] (ع ص ) پنهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خفی . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || رجل مدغمرالخلق ؛ لیس بصافیه . (اقرب الموارد). بدخلق و شرس .
مدغمسلغتنامه دهخدامدغمس . [ م ُ دَ م َ ] (ع ص ) مستور. (از متن اللغة) (اقرب الموارد). مدغمش . (اقرب الموارد). || فاسد مدخول . حسب فاسد و ناخالص . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة)
مدغمشلغتنامه دهخدامدغمش . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) شتاب کننده در رفتار. (آنندراج ). نعت فاعلی است از دغمشة، به معنی شتاب کردن در مشی و رفتن . رجوع به دغمشة شود.