مدسوسلغتنامه دهخدامدسوس . [ م َ ] (ع ص ) بعیر مدسوس ؛ شتران قطران مالیده شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء): دس البعیر؛ لم یبالغ فی هنائه من الجرب ، فالبعیر، مدسوس و الاسم دس . (اقر
مدروسدیکشنری عربی به فارسیاز روي مطالعه , دانسته , عمدي , تعمدي , از پيش اماده شده , انديشمند , باملا حظه , بافکر , فکور , متفکر , انديشناک