مدروسدیکشنری عربی به فارسیاز روي مطالعه , دانسته , عمدي , تعمدي , از پيش اماده شده , انديشمند , باملا حظه , بافکر , فکور , متفکر , انديشناک
مدروسلغتنامه دهخدامدروس . [ م َ ] (ع ص ) کهنه شده . || جامه ٔ کهنه شده . (منتهی الارب )(آنندراج ). ثوب خَلَق . (اقرب الموارد). دِرْس . دریس .(متن اللغة) (غیاث اللغات ). || بی رون
مدروس شدنلغتنامه دهخدامدروس شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مدروس گشتن . مدروس گردیدن . متروک و بی رونق شدن . از رواج افتادن وفراموش گشتن : و آن حکم و مواعظ... خود مدروس شود. (کلیله
مدروس کردنلغتنامه دهخدامدروس کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مدروس گرداندن . از بین بردن . خراب و ویران و فرسوده کردن . محو و ناپدید ساختن . || ناپدید کردن . || کهنه کردن . (فرهنگ فا
مدروس گشتنلغتنامه دهخدامدروس گشتن . [ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فرسوده و کهنه شدن . متروک و بی رونق شدن . || مطموس و محو و ناپدید شدن . از بین رفتن : چه وقایع و حوادث به مرور شهور ایام
مدروس ماندنلغتنامه دهخدامدروس ماندن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) مدروس شدن . (فرهنگ فارسی معین ). متروک ماندن : مسالک ممالک که از تغلب دزدان و تعدی قطاع طریق مهجور و مدروس مانده بود. (المعج
مدروسةلغتنامه دهخدامدروسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) مطموسه . تأنیث مدروس است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدروس شود.