مدرقعلغتنامه دهخدامدرقع. [ م ُ دَ ق ِ ] (ع ص ) بشتاب گریزنده از سختی . (آنندراج ): درقع الرجل ؛ فر من الشدیدة و اسرع . (اقرب الموارد).نعت فاعلی است از درقعة. رجوع به درقعة شود. |
مفرقعاتدیکشنری عربی به فارسیشاه بلوط اروپايي , رنگ خرمايي مايل بقرمز , درجزيره دورافتاده ياجاهاي مشابهي رها شدن يا گير افتادن
مرقعانلغتنامه دهخدامرقعان . [ م َ ق َ ] (ع ص ) مرد گول و احمق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رقیع.
مرقعانةلغتنامه دهخدامرقعانة. [ م َ ق َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث مرقعان . زن گول و احمق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مدرنقعلغتنامه دهخدامدرنقع. [ م ُ رَ ق ِ ] (ع ص ) آنکه طعام مردمان جوید و دشنام دهد . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه از مردمان انعام و احسان گیرد و در عوض دشمنی کند آنان را. (ناظم
دشنام دادنلغتنامه دهخدادشنام دادن . [ دُ دَ ] (مص مرکب ) فحش دادن . نام کسی را به زشتی بردن . عیب کسی را گفتن . (ناظم الاطباء). ناسزا گفتن . استقذاف . (دهار). استیعاب . اسماع . (تاج ا