مدلغتنامه دهخدامد. [ م َدد ] (ع مص ) کشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 78) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). طولانی کردن و کشیدن حرف را. (از اقرب الموارد).- مد صوت ؛ کشیدن
مد بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ل] مد بودن، گرفتن مد را دنبال کردن، عادت داشتن، پیروی کردن، منطبق بودن، ظاهر راحفظ کردن، آفتاب گرفتن، برنزه شدن