مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م ُ دِرر ] (ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را بنحوی که گویا از حرکت بازایستاده . (ناظم الاطباء). زن ریسنده ای که دوک نخ ریسی را با چنان شدتی می چرخاند که
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م ُ دِرر / م ُ دِ ] (ع ص ) جاری کننده ٔ بول . (غیاث اللغات ). هر چیزی که گمیز راند و ادرار آورد. (ناظم الاطباء). مایه ٔ ادرار. هر دارو که تری و رطوبت ران
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م َ ] (ع مص ) به گل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به گل بیندودن . (زوزنی ). گل اندودن مکان را. (از منتهی الارب ). گل کاری کردن . (یادداشت مؤلف ). جائی را
مدراءلغتنامه دهخدامدراء. [ م َ ] (ع ص ) تأنیث اَمْدَر. (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به امدر شود. || زن کلان شکم . (منتهی الارب ). تأنیث امدر است به معنی شکم گنده و برآمده ا
مدرهلغتنامه دهخدامدره . [ م ُ دِرْ رَ / رِ ] (ع ص ) مدرة. تأنیث مُدِرّ، به معنی آب انگیز و ادرارآور. رجوع به مدر شود.
مدرةلغتنامه دهخدامدرة. [ م َ دَ رَ ] (ع اِ) کلوخ . (منتهی الارب ). واحد مدر، یعنی یک کلوخ و یک قطعه گل چسبان . (ناظم الاطباء). رجوع به مَدَر شود. || مدرةالرجل ؛ بلد او. (از مهذب
مدرةلغتنامه دهخدامدرة. [ م ُ دِرْ رَ ] (ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را به نحوی که گویا از حرکت بازایستاده است . (ناظم الاطباء). رجوع به مُدِرّ شود. || تأنیث مُدِرّ. رجوع به