مدخلدیکشنری عربی به فارسیدرون رفت , وروديه , اجازه ورود , حق ورود , دروازه ء دخول , ورود , مدخل , بار , درب مدخل , اغاز() مدهوش کردن , دربيهوشي ياغش انداختن , ازخودبيخودکردن , زيادشيفته
مُدْخَلَفرهنگ واژگان قرآنداخل كردن (مصدر ميمي است و مدخل صدق يعني داخل كردني كه همه لوازم يك دخول موفق و در سلامت كامل را داشته باشد)
مدخلفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیشگفتار، دیباچه، مقدمه ≠ موخره ۲. ورودی ≠ خروجی ۳. ورود، دخول ≠ خروج ۴. مداخل، درآمد، عایدی ≠ مخارج، هزینه ۵. مورد ۶. سرواژه ۷. باب، در
مدخلدیکشنری فارسی به انگلیسیaccess, door, entrance, entry, gate, gateway, headword, intake, listing, mouth, threshold
سرواژهسازیinitialism, alphabetism, acrophoneواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی در واژهسازی که در آن عموماً از حروف اول دو یا چند واژه برای ساختن یک مدخل واژگانی که حروف آن بهطور مجزا تلفظ میشوند، استفاده میشود
مقولۀ واژگانیlexical categoryواژههای مصوب فرهنگستانطبقهای از واحدهای دارای معنای واژگانی یا واژهها یا تکواژها که عموماً بهعنوان مدخل در واژگان وارد میشوند
متنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه پیکره، مقامه، نوشته اجزای متن: مقدمه، پیشگفتار، دیباچه، فهرست، فصل، سرفصل، تیتر، بخش، باب، جلد، زیرنویس، پانوشت (پانو