مدخرلغتنامه دهخدامدخر. [ م ُدْ دَ خ َ ] (ع ص ) (از «ذ خ ر») نهاده . برنهاده . اندوخته . ذخیره شده . الفغده . الفنجیده . بیلفغده . بیلفنجیده . (یادداشت مؤلف ). نعت مفعولی است از
مدخرلغتنامه دهخدامدخر. [ م ُدْدَ خ ِ ] (ع ص ) (از «ذ خ ر») اندوزنده . (یادداشت مؤلف ). مهیاکننده برای وقت حاجت و برگزیننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادخار. رجوع به ادخ
مدخرصلغتنامه دهخدامدخرص . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) ظاهرکننده ٔ کاری . (آنندراج ). آنکه ظاهر و آشکار می کند کاری را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از دخرصة. رجوع به
مدخرصلغتنامه دهخدامدخرص . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) ظاهرکننده ٔ کاری . (آنندراج ). آنکه ظاهر و آشکار می کند کاری را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از دخرصة. رجوع به
بیلفنجیدهلغتنامه دهخدابیلفنجیده . [ ی َ ف َ دَ / دِ ] (ن مف ) مدخر. بیلفغده . الفغده . الفنجیده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به الفغده شود.
بیلفقدهلغتنامه دهخدابیلفقده . [ ی َ ف َ دَ / دِ ](ن مف ) الفغده . مدّخر. الفنجیده . بیلفنجیده . (یادداشت مؤلف ). اندوخته و جمعکرده . رجوع به الفغده شود.
الفنجیدهلغتنامه دهخداالفنجیده . [ اَ ف َدَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از الفنجیدن . اندوخته . جمع کرده شده . کسب شده . مدخر. الفخته . الفغده . الفخده . الفنج . رجوع به الفنج و الفنجی
مجادله کردنلغتنامه دهخدامجادله کردن . [ م ُ دَ ل َ / دِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزیدن . جنگ کردن : به آواز بلند و به محاوره ٔ سفها و الفاظ اخساء مجادله و مخاطبه کنند و مایه ٔ عداوت م