مدحورلغتنامه دهخدامدحور. [ م َ ] (ع ص ) مطرود. آنکه به عنف رانده و دور کرده شده باشد. (از متن اللغة). طردشده . رانده شده . دورکرده شده . گویند: الشیطان مدحور من رحمة اﷲ. (اقرب ال
مدهورلغتنامه دهخدامدهور. [ م َ ] (ع ص ) قوم مدهور بهم و مدهورون ؛ فلک زده . آفت رسیده . (از منتهی الارب ). که مکروهی بدو رسیده است . (از متن اللغة). || کشور نمک خیز و شوره زار. (
محوردیکشنری عربی به فارسیمحور , قطب , محور تقارن , مهره اسه , چرخ , ميله , اسه , توپي چرخ , مرکز , مرکز فعاليت
راندهلغتنامه دهخدارانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از راندن . مطرود. (دهار) (ناظم الاطباء). طریدة. (منتهی الارب ). رجیم . (ترجمان القرآن )(دهار). شرید. ملعون . مطرود. مدحور
بازداشتنلغتنامه دهخدابازداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اپاک داشتن )، منع نمودن باشد. (برهان ) . (ترجمان القرآن ). ممانعت . (زوزنی ). منع کردن . (آنندراج ). عَصر. غَرض . عَفس . عَفک . ع