سدکلغتنامه دهخداسدک . [ س َ ] (ع مص ) لازم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملازم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). لازم گرفتن چیزی را و جدا نشدن از آن . (اقرب الموارد). || مدت مدیدی در مکانی ماندن . (دزی ج 1).
صفیةلغتنامه دهخداصفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) دختر شرف الدین احمدبن احمدالمقدسی و زوجه ٔشیخ بهاءالدین ابن الغر و از مشاهیر محدثات است ، مدت مدیدی در موطن خویش قدس علم حدیث را تدریس میکرد وبه سال 740 در کهولت درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
حضوریلغتنامه دهخداحضوری . [ ح ُ ] (اِخ ) عزیزاﷲ. یکی از شعرای ایران ، و از سادات قم بوده و در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته و مدت مدیدی در نجف اشرف مجاور شده . دیوانی مرتب دارد. از اوست :ببالین آمدی در وقت مردن ناتوانی راازین رحمت بمردن ساختی مایل جهانی را.(مجمع ال
پوزگالغتنامه دهخداپوزگا. [پ ُ زِ ] (اِخ ) نام قصبه ٔمرکز ایالت در خطه ٔ اسکلاوونیا از کشور هنگری (مجارستان ) کنار نهر اورلیاوه ، واقع در 80 هزارگزی جنوب شرقی اسک ، دارای 5000 تن سکنه و مدرسه ٔ متوسطه ، قلعه وتجارت تنباکو و ابر
اسیریلغتنامه دهخدااسیری . [ اَ ] (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی است . وی اصلاً از اهالی آناطولی بوده ، در مدارس عصر علوم رسمی بدست آورده و مدتی در قضاها سکونت گزیده ، بعداً به اسارت افتاده مدت مدیدی در دیار کفار در زندان روزگار خویش را گذرانید وسپس آزاد شد و در آگریبوز واقع در قزل حصار عزلت گزید.
مدتلغتنامه دهخدامدت . [ م ُدْ دَ ] (ع اِ) لختی از زمان .پاره ای از زمان . (یادداشت مؤلف ). مدة : در این مدت آسایشی یافتم که گه بودم آسایش و گه نبود. مسعودسعد.و این مدت به امید نعمت جاوید بر وی کم از ساعت گذرد. (کلیله و دمنه ).<br
مدتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت و زمان معیّن.۲. قسمتی از وقت و زمان چه کم باشد چه بسیار.۳. [قدیمی، مجاز] عمر.۴. [قدیمی] روزگار؛ دوران؛ عهد.
مدتدیکشنری فارسی به انگلیسیcontinuance, distance, interval, space, span, spell, stretch, term, time, while, years
محمدتلغتنامه دهخدامحمدت . [ م َ م َ دَ / م َ م ِ دَ ] (ع اِ) ستایش و مدح و ثنا و ذکر خیر و نیک نامی . (ناظم الاطباء).محمدة. آنچه بدان ستوده و مدح شوند. ج ، محامد. (از اقرب الموارد). خصلتی درخور ستایش . سپاس . حمد. ستودن . خصلت محموده . خصلت ستوده . مقابل مذمت
مدتلغتنامه دهخدامدت . [ م ُدْ دَ ] (ع اِ) لختی از زمان .پاره ای از زمان . (یادداشت مؤلف ). مدة : در این مدت آسایشی یافتم که گه بودم آسایش و گه نبود. مسعودسعد.و این مدت به امید نعمت جاوید بر وی کم از ساعت گذرد. (کلیله و دمنه ).<br
محمدتفرهنگ فارسی عمید۱. ستودن؛ ستایش.۲. (اسم) آنچه شخص را به آن بستایند؛ آنچه موجب ستودن شخص بشود؛ خصلت نیکو.
مدتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت و زمان معیّن.۲. قسمتی از وقت و زمان چه کم باشد چه بسیار.۳. [قدیمی، مجاز] عمر.۴. [قدیمی] روزگار؛ دوران؛ عهد.
دستورنامۀ آزمون کوتاهمدتshort-term test procedureواژههای مصوب فرهنگستاندستورالعملی برای نوعی آزمون خوردگی که در آن زمان ارزیابی یک ماده یا سامانه بهطور محسوسی کمتر از زمانی است که آن ماده بهطور طبیعی در معرض خوردگی قرار میگیرد و تخریب میشود