بی مددلغتنامه دهخدابی مدد. [ م َ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مدد) بی یار و بی معین . || بیچاره و فرومانده . (ناظم الاطباء). رجوع به مدد شود.
مدتلغتنامه دهخدامدت . [ م ُدْ دَ ] (ع اِ) لختی از زمان .پاره ای از زمان . (یادداشت مؤلف ). مدة : در این مدت آسایشی یافتم که گه بودم آسایش و گه نبود. مسعودسعد.و این مدت به امید
مؤیدالدینلغتنامه دهخدامؤیدالدین . [ م ُ ءَی ْ ی ِ دُدْ دی ] (اِخ ) مرزبان . وی در مدت مدید منشی سلطان مسعود سلجوقی بود و بعد از عزل عزالملک به وزارت رسید. مردی بود آراسته به کمال و
خالدیلغتنامه دهخداخالدی . [ ل ِ ] (اِخ ) نام شاعری بوده است از ولایت حصار شادمان و به شهر هرات به جهت تحصیل آمد و مدت مدید سبق خواند و بسیار باصلاحیت است . همانا از اولاد خالدبن
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن کنداج یا ابن کنداجق . یکی از امراء ترک دوره ٔ خلفای عباسی که بجسارت و بطش و صولت اشتهار تمام یافته و خدمات بزرگ بخلیفه معتمد علی اﷲ و
اسحاق بکلغتنامه دهخدااسحاق بک . [ اِ ب َ ] (اِخ ) یکی از غازیان دور سلطان مرادخان ثانی . وی مدت مدیدی بجنگ با صربها مأمور بود و اکثر خاک صربستان را تسخیر کرد و بعد از فتح سمندره قر