مداعیلغتنامه دهخدامداعی . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که مبارز می خواهد و به جنگ دعوت می کند. جنگجو و ستیزه جو. (ناظم الاطباء).
مداعیرلغتنامه دهخدامداعیر. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ داعرة. به خلاف قیاس . (از اقرب الموارد). رجوع به داعِرَة شود.
مداعیقلغتنامه دهخدامداعیق . [ م َ ] (ع ص ) خیل مداعیق ؛ پیشتازان غارت و چپاول که مردم را فروکوبند و لگدکوب کنند. (از متن اللغة). که مردم را فروکوبند در جنگ و غارات . (منتهی الارب
مداعیرلغتنامه دهخدامداعیر. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ داعرة. به خلاف قیاس . (از اقرب الموارد). رجوع به داعِرَة شود.
مداعیقلغتنامه دهخدامداعیق . [ م َ ] (ع ص ) خیل مداعیق ؛ پیشتازان غارت و چپاول که مردم را فروکوبند و لگدکوب کنند. (از متن اللغة). که مردم را فروکوبند در جنگ و غارات . (منتهی الارب
داعرةلغتنامه دهخداداعرة. [ ع ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث داعر. نخلة داعرة؛ خرمابنی که گشن نپذیرد. ج ، مداعر، مداعیر. (منتهی الارب ). || خبیثةٌ داعرة؛ زن پلید تباهکار. (منتهی الارب ).
مدعاةلغتنامه دهخدامدعاة. [ م َ ] (ع مص ) به طعام خواندن . (منتهی الارب ). به دعوت خواندن . (تاج المصادر بیهقی ). دعوت کردن از کسی به صرف غذا. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دع
واقدیلغتنامه دهخداواقدی . [ق ِ ] (اِخ ) محمدبن عمروبن واقدالواقدی المدنی مولی اسلم ، مکنی به ابوعبداﷲ. از محدثان و از قدیمی ترین مورخان است . از ابن ابی ذئب از معمربن راشد و مالک