مداعبتلغتنامه دهخدامداعبت .[ م ُ ع َ ب َ ] (ع اِمص ) مزاح . خوش طبعی . (غیاث اللغات ). مداعبه . ممازحه . شوخی : چندانکه ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم . (گلستان سعدی )
مداعبلغتنامه دهخدامداعب . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) مزاح کننده . (ناظم الاطباء).نعت فاعلی است از دعب . رجوع به دعب و مداعبه شود.
مداعبهلغتنامه دهخدامداعبه . [ م ُ ع ِ ب َ / ب ِ ] (از ع اِمص ) مداعبة. مداعبت . ملاعبه . شوخی و مزاح . رجوع به مداعبت و مداعبة شود.
دعابهفرهنگ انتشارات معین(دَ عّ بِ یا بَ) [ ع . دعابة ] 1 - (مص ل .) مداعبت ، شوخی کردن ، لاغ گفتن . 2 - (اِمص .) شوخی .
ملاعبتلغتنامه دهخداملاعبت . [ م ُ ع َ / ع ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) بازی و شوخی .ملاعبه . (ناظم الاطباء). ملاعبة : صدق مصاحبت او در آن مداعبت و ملاعبت که ما را بود از ایام صبی ... ال
شوخیفرهنگ مترادف و متضاد۱. استهزا، بذله، جوک، خوشمزگی، دعابه، ریشخند، لاغ، لطیفه، لودگی، لودگی، متلک، مداعبت، مزاح، مسخرگی، مسخره، مطایبه، هزل ۲. بیحیایی، بیشرمی، گستاخی ۳. ظرافت، قذرا
امذاءلغتنامه دهخداامذاء. [ اِ ] (ع مص ) زن جلبی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زن جلبی کردن یعنی قرمساقی کردن . (آنندراج ). || افزونی کردن در آمیختن آب به شراب . || بچراگا