مدارا کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. نرمی کردن، ملاطفت کردن، مماشات کردن، تسامح کردن ۲. رفق کردن ۳. کنار آمدن، سازش کردن ۴. بردباری کردن، تاب آوردن
مدارا کردنلغتنامه دهخدامدارا کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مهربانی کردن . نرمی نمودن . شفقت و ملایمت نشان دادن : که با زیردستان مدارا کنم ز خاک سیه مشک سارا کنم . فردوسی .ترک من رح
مماشات کردنفرهنگ مترادف و متضادمدارا کردن، سازش کردن، نرمی به خرج دادن، سازگاری کردن، مدارا کردن، همراهی کردن ≠ لجاجت ورزیدن
دادار کردنلغتنامه دهخدادادار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دیر داشتن و مدارا کردن بود. (انجمن آرا).