مداراةلغتنامه دهخدامداراة. [ م ُ ] (ع مص ) یکدیگر را دفع کردن . (منتهی الارب ) (صراح ) (زوزنی ). مداراءة. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مدافعة. (دستورالاخوان ). || خلاف کردن . (صراح
مباراةدیکشنری عربی به فارسیحريف , همتا , نظير , لنگه , همسر , جفت , ازدواج , زورازمايي , وصلت دادن , حريف کسي بودن , جور بودن با , بهم امدن , مسابقه , کبريت , چوب کبريت
مصاداةلغتنامه دهخدامصاداة.[ م ُ ] (ع مص ) مداراة کردن . (منتهی الارب ماده ٔ ص دی )(آنندراج ). مدارا کردن با کسی . (ناظم الاطباء). || معارضه کردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
مراناةلغتنامه دهخدامراناة. [ م ُ ] (ع مص ) مداراة.(اقرب الموارد). با همدیگر نرمی کردن و مدارا نمودن .(ناظم الاطباء): راناه ؛ داراه و حاباه . (متن اللغة).
مداراتفرهنگ انتشارات معین(مُ) [ ع . مداراة ] 1 - (مص ل .) با کسی ملایمت و نرمی کردن . 2 - (اِمص .) نرمی ، لطف ، مهربانی .
خوشرفتاریلغتنامه دهخداخوشرفتاری . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (حامص مرکب ) مداجات . ملاینة. مصانعه . مداراة. حسن سلوک . (یادداشت مؤلف ).