مداخلتلغتنامه دهخدامداخلت . [ م ُ خ َ /خ ِ ل َ ] (از ع اِمص ) مداخلة. مداخله . دخالت . دست اندازی و مباشرت . (از ناظم الاطباء). دخالت در کاری یا درروابط بین دو کس یا دو گروه : هرگ
مداخلت کردنلغتنامه دهخدامداخلت کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ ک َ دَ ](مص مرکب ) داخل شدن در امری . درآمدن در کاری . اقدام به کاری : چنانکه در طبایع مرکب است هر کسی برای خویش در مهمات مداخ
مداخلت کردنلغتنامه دهخدامداخلت کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ ک َ دَ ](مص مرکب ) داخل شدن در امری . درآمدن در کاری . اقدام به کاری : چنانکه در طبایع مرکب است هر کسی برای خویش در مهمات مداخ
دخلللغتنامه دهخدادخلل . [ دُ ل ُ / دِ ل َ ] (ع ص ) آنکه در کار کسی مداخلت کند. (از منتهی الارب ). دخیل .
مداخلهلغتنامه دهخدامداخله . [ م ُ خ َ /خ ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) مداخلت . دخالت در امور دیگران . دست اندازی و مباشرت . (ناظم الاطباء). مبادرت و درآمدن در کاری . || دخالت در ا
جدایی افتادنلغتنامه دهخداجدایی افتادن . [ ج ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) دوری افتادن . هجر. مفارقت افتادن : هرگاه که دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد. (کلیله و
منیعلغتنامه دهخدامنیع. [ م َ ] (ع ص ) محکم و استوار چرا که هر چیز استوار، غیر را از مداخلت بازمیدارد. (غیاث ) (آنندراج ). استوار. (منتهی الارب ). استوار: حصن منیع؛ دزی استوار. (