مداخلت کردنلغتنامه دهخدامداخلت کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ ک َ دَ ](مص مرکب ) داخل شدن در امری . درآمدن در کاری . اقدام به کاری : چنانکه در طبایع مرکب است هر کسی برای خویش در مهمات مداخ
مداخلتلغتنامه دهخدامداخلت . [ م ُ خ َ /خ ِ ل َ ] (از ع اِمص ) مداخلة. مداخله . دخالت . دست اندازی و مباشرت . (از ناظم الاطباء). دخالت در کاری یا درروابط بین دو کس یا دو گروه : هرگ
آموزش مهارتهای مداراcoping-skills trainingواژههای مصوب فرهنگستانمداخلات درمانی یا آموزشی برای افزایش توانایی فرد در مهار موقعیتهای ناخوشایند یا اضطرابزا
جنگل مخروبهdegraded forestواژههای مصوب فرهنگستانجنگلی که براثر مداخلات بیرویه از حالت تعادل طبیعی خود خارج میشود و رو به نابودی میرود