مخیرلغتنامه دهخدامخیر. [ م َ ] (ع ص ) شراب آمیخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شیر آمیخته به آب . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مخیرلغتنامه دهخدامخیر. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع ص ) اختیارداده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : در سجده نکردنش چه گویی مجبور بده ست یا مخی
مخیرلغتنامه دهخدامخیر. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) اختیار به کسی دهنده .(غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).کسی که اختیار می دهد. (ناظم الاطباء). || مرد نیکوتر
مخیریقلغتنامه دهخدامخیریق . [ م ُ خ َ ] (اِخ ) یکی از علماء متمول و ثروتمند یهود بود که در زمان حضرت رسول مسلمان شد و اموالش را به پیغمبر بخشید، تا در هر راهی که لازم باشد خرج کند
بنک مخیرلغتنامه دهخدابنک مخیر. [ ب َ م ُ خ َ ی َ ] (اِ مرکب ) در الابنیه عن حقایق الادویه به این صورت آمده و آن نام دارویی است و در جای دیگر نیافتم . (یادداشت بخط مؤلف ).
واجب مخیرلغتنامه دهخداواجب مخیر. [ ج ِ ب ِ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) واجب مخیر در مقابل واجب معین است و آن چیزی است که به امر واحد مبهمی از امور مبهم تعلق گیرد که فعل م
مخیریقلغتنامه دهخدامخیریق . [ م ُ خ َ ] (اِخ ) یکی از علماء متمول و ثروتمند یهود بود که در زمان حضرت رسول مسلمان شد و اموالش را به پیغمبر بخشید، تا در هر راهی که لازم باشد خرج کند
بنک مخیرلغتنامه دهخدابنک مخیر. [ ب َ م ُ خ َ ی َ ] (اِ مرکب ) در الابنیه عن حقایق الادویه به این صورت آمده و آن نام دارویی است و در جای دیگر نیافتم . (یادداشت بخط مؤلف ).
واجب مخیرلغتنامه دهخداواجب مخیر. [ ج ِ ب ِ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) واجب مخیر در مقابل واجب معین است و آن چیزی است که به امر واحد مبهمی از امور مبهم تعلق گیرد که فعل م
برگزینلغتنامه دهخدابرگزین . [ ب َ گ ُ ] (ن مف مرکب ) مخیّر. (دهار). پسندیده شده . || منتخب .انتخاب شده . (ناظم الاطباء). برتر. مرجح : سپهدار با لشکر و گنج و تاج بدیدند آن برگزینان