مخوصلغتنامه دهخدامخوص . [ م ُ خ َوْ وِ] (ع ص ) گیرنده ٔ عطا اگر چه قلیل باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).گیرنده ٔ عطیه اگر چه اندک باشد. (ناظم الاطباء). || پ
مخوسلغتنامه دهخدامخوس . [ م ُ خ َوْ وِ ] (ع ص ) کسی که شتران را یگان یگان به سوی آب فرستد تا ازدحام نشود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخویس شود.
مخوصةلغتنامه دهخدامخوصة. [ م ُ خ َوْ وِ ص َ ] (ع ص ) ارض مخوصة؛ زمینی که در آن برگ ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. (منتهی الارب ). زمینی که در آن گیاههای خاردار با برگ باشد . (ناظ
مخوصةلغتنامه دهخدامخوصة. [ م ُ خ َوْ وِ ص َ ] (ع ص ) ارض مخوصة؛ زمینی که در آن برگ ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. (منتهی الارب ). زمینی که در آن گیاههای خاردار با برگ باشد . (ناظ
تخویصلغتنامه دهخداتخویص . [ ت َخ ْ ] (ع مص ) آغاز کردن به اکرام کریمان ، بعد از آن به اکرام لئیمان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). || هویدا شدن پیری د
مرض مستوطندیکشنری عربی به فارسیمختص يک ديار , بومي , بيماري همه گيربومي , مخصوص اب و هواي يک شهر يا يک کشور