مخمورلغتنامه دهخدامخمور. [ م َ ] (اِخ ) شاعری از شعرای قرن سیزدهم است و از قصیده ای که در شکرگزاری از حکومت اسداﷲخان ، بر تویسرکان و ملایر انشاء نموده معلوم می شود ملائری یا تویس
مخمورلغتنامه دهخدامخمور. [ م َ ] (اِخ ) میرزا لطف الدین شکراﷲ شاعر تبریزی (1095 - 1164 هَ . ق .). از اوست :تعجب نیست بد طینت اگر حاجت روا گرددکه زخم کهنه را خاکستر عقرب دوا گرددز
مخموریلغتنامه دهخدامخموری . [ م َ ] (حامص ) می زدگی . (ناظم الاطباء) : یک دو جام از روی مخموری بخوریک دو جنس از روی یک جانی بخواه . خاقانی .یک قدح بیرنج مخموری کراست هر گلی را زخم
نرگس مخمورلغتنامه دهخدانرگس مخمور. [ن َ گ ِ س ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نرگس نیم خواب معشوق . (ناظم الاطباء). کنایه از چشم پرخمار محبوب .
مخموریلغتنامه دهخدامخموری . [ م َ ] (حامص ) می زدگی . (ناظم الاطباء) : یک دو جام از روی مخموری بخوریک دو جنس از روی یک جانی بخواه . خاقانی .یک قدح بیرنج مخموری کراست هر گلی را زخم
نرگس مخمورلغتنامه دهخدانرگس مخمور. [ن َ گ ِ س ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نرگس نیم خواب معشوق . (ناظم الاطباء). کنایه از چشم پرخمار محبوب .