مخلوفلغتنامه دهخدامخلوف . [ م َ ] (ع ص ) گرفتار بیماری پیچش و ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء). شکم شکسته . (مهذب الاسماء).
مالوفدیکشنری عربی به فارسیعادي , مرسوم , اشنا , وارد در , مانوس , خودي , خودماني , معتاد , شخص داءم الخمر , هميشگي
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مخلوف . علی بن عبداﷲبن مخلوف طرابلسی مغربی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن مخلوف .رجوع به علی طرابلسی (ابن عبداﷲبن مخلوف ...) شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مخلوف طرابلسی مغربی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی طرابلسی شود.
ابوالفتوحلغتنامه دهخداابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) نصراﷲبن عبداﷲبن مخلوف . معروف به ابن قلاقس . رجوع به ابن قلاقس ... و رجوع به نصراﷲ... شود.