مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ِ ل َ ] (ع ص ) مرد به هر کاری درآمیزنده و فسادافکننده ٔ در آن ، یقال هو مخلط مزیل ؛ کما یقال هو رائق فائق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج
مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) آمیخته شده . (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیک درآمیخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل و تخلیط شود. ||
مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ُخ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آمیخته کننده . (غیاث ). آمیزنده و کسی که آمیزد بعض کار را به بعض و فساد افکند در آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموا
مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ُل ِ ] (ع ص ) اسب کوتاهی کننده در رفتار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به اخلاط شود.
مخلطفرهنگ انتشارات معین(مُ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آمیخته کننده . 2 - فساد کننده ، تخلیط کننده ، دو به هم زدن .
مخلطیلغتنامه دهخدامخلطی . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ احمدبن الحسن بن احمد الدباس المخلطی البغدادی . وی از ابی یعلی بن الفراء و دیگران استماع کرد و ابومعمر الانصاری از وی
مخلطتواژهنامه آزادبا هم آمیزش و معاشرت داشتن؛ ( مصدر) آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن . مباشرت کردن؛ (اسم) آمیزش:مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت . آرمش جماع. م
مخلطیلغتنامه دهخدامخلطی . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ احمدبن الحسن بن احمد الدباس المخلطی البغدادی . وی از ابی یعلی بن الفراء و دیگران استماع کرد و ابومعمر الانصاری از وی
مخلطتواژهنامه آزادبا هم آمیزش و معاشرت داشتن؛ ( مصدر) آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن . مباشرت کردن؛ (اسم) آمیزش:مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت . آرمش جماع. م
مخلاطلغتنامه دهخدامخلاط. [ م ِ ] (ع ص ) مرد به هر کار آمیزنده و فسادافکننده در آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مخلط شود.
زایل گردیدنلغتنامه دهخدازایل گردیدن . [ ی ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) محو شدن . زدوده شدن . زایل گشتن : اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس ما نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود تا همه
غمیذرلغتنامه دهخداغمیذر. [ غ َ م َ ذَ ] (ع ص ) درهم آمیزنده سخن و کار خودرا، و بیخرد که هیچ نفهمد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).آن که سخن و کار خود را بهم زند. المخلط فی کلامه و فعا