مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ ] (اِخ ) ملا مخفی رشتی از ندمای مجلس امام قلی خان حاکم فارس بود . او مردی حقیرالجثه بود و معتاد به کوکنار، کسی گفتش که کوکنار از وجود تو چیزی باقی نگذاشت . درجواب گفت که گناه از کوکنار نیست چون رسم است که کُتّاب اقطار عالم در اول مکاتبت می نویسند «مخفی نماناد» له
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) به معنی پنهان . (آنندراج ). پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده . (ناظم الاطباء) : آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان . مولوی .بر رأی ملک مخفی نماناد.
مخفيدیکشنری عربی به فارسیدزدکي , زير جلي , پنهان , نهاني , مخفي , رمزي , نامريي , ناپديد , نامعلوم , غيرقابل مشاهده , غيرقابل تشخيص , غير محسوسغ
صمةدیکشنری عربی به فارسیخاموش کردن , ارامش دادن , مخفي نگاهداشتن , ارام شدن , صدا د ر نياوردن , ساکت , ارام , خموش , باغباني , خموشي , خاموشي , سکوت , ارامش , فروگذاري , ساکت کردن , ارام کردن , خاموش شدن
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ ] (اِخ ) ملا مخفی رشتی از ندمای مجلس امام قلی خان حاکم فارس بود . او مردی حقیرالجثه بود و معتاد به کوکنار، کسی گفتش که کوکنار از وجود تو چیزی باقی نگذاشت . درجواب گفت که گناه از کوکنار نیست چون رسم است که کُتّاب اقطار عالم در اول مکاتبت می نویسند «مخفی نماناد» له
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) به معنی پنهان . (آنندراج ). پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده . (ناظم الاطباء) : آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان . مولوی .بر رأی ملک مخفی نماناد.
مخفیدیکشنری فارسی به انگلیسیconfidential, covert, dark, hidden, occult, secret, slinky, snug, stealthy, subterranean, surreptitious, undercover, underground
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ ] (اِخ ) ملا مخفی رشتی از ندمای مجلس امام قلی خان حاکم فارس بود . او مردی حقیرالجثه بود و معتاد به کوکنار، کسی گفتش که کوکنار از وجود تو چیزی باقی نگذاشت . درجواب گفت که گناه از کوکنار نیست چون رسم است که کُتّاب اقطار عالم در اول مکاتبت می نویسند «مخفی نماناد» له
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) به معنی پنهان . (آنندراج ). پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده . (ناظم الاطباء) : آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان . مولوی .بر رأی ملک مخفی نماناد.
پلیس مخفیلغتنامه دهخداپلیس مخفی . [ پ ُم َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کارآگاه . (از لغات فرهنگستان ). عسس و محتسبی که لباس خاص ندارد تا شناخته نشود. و پلاکی که در بغل دارد گاه ِ ضرورت ارائه کند.
تب مخفیلغتنامه دهخداتب مخفی . [ ت َ ب ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب دزده . رجوع به تب دزده شود.