مخسفلغتنامه دهخدامخسف . [ م ُ خ َس ْ س َ ] (ع اِ) شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شیر بیشه . (ناظم الاطباء).
مخسفلغتنامه دهخدامخسف . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) کور چشم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چشم کور. (ناظم الاطباء). || کسی که خسیف یابد چاه را و خسیف چاه بسیارآب است د
مخيفدیکشنری عربی به فارسیمور مور کننده , وحشت زده , غير عادي , وحشتناک , بد , وهم اور , ترساننده , گرفته , مکدر , ترسناک , مهيب , ترسان
چارلغتنامه دهخداچار. (عدد، ص ، اِ) مخفف «چهار» که به عربی «اربعة» گویند. (برهان ). رجوع به «چهار» شود : دقیقی چار خصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبی ها و زشتی . دقیقی .جهان را ب
تیرلغتنامه دهخداتیر. (اِ) معروف است و به عربی سهم خوانند. (برهان ). تیر که ازکمان جهد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). تیر کمان .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). ترجمه ٔ سهم ، و خدنگ
کزلغتنامه دهخداکز. [ ک َ/ ک ِ ] (حرف ربط + حرف اضافه ٔ) (از: ک ، مخفف که ، + ز، مخفف از. که از باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به معنی که از. (ناظم الاطباء) : جعد
الغتنامه دهخداا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گر
آکلغتنامه دهخداآک . (اِ) بعض فرهنگ نویسان ما این صورت را آورده و بدان معنی آسیب ، آفت ، عاهت ، عیب ، عار و آهو و زشتی داده اند. و در کلمه ٔ ده آک ، صورتی از ضحّاک نیز می آورند