مخزملغتنامه دهخدامخزم . [ م ُ خ َزْ زَ ] (ع ص ) آنکه دیوار بینی وی سوراخ باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون ).
مخزملغتنامه دهخدامخزم . [ م ُ خ َزْ زِ ] (ع ص ) آنکه در بینی شتر، خزامه یعنی حلقه ٔ مویین می نهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مخزوملغتنامه دهخدامخزوم . [م َ ] (ع ص ) سوراخ کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سوراخ کرده بینی . (ناظم الاطباء). || مقطوع : شراک مخزوم ؛ ای مقطوع . (اقرب الموا
مخشملغتنامه دهخدامخشم . [ م ُ خ َش ْ ش َ ] (ع ص ) مرد مست بی خبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخشم و تخشیم شود.
مخشملغتنامه دهخدامخشم . [ م ُ خ َش ْ ش ِ ] (ع ص ) بوی تند و تیز و مست کننده و برآغالنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ابولهبلغتنامه دهخداابولهب . [ اَ ل َ هََ ] (اِخ ) عبدالعزّی بن عبدالمطّلب . عم ّ رسول صلوات اﷲ علیه . و این کنیت را مسلمانان به وی داده اند. بلعمی مترجم تاریخ طبری گوید: هیچکس نبو
حسان بن ثابتلغتنامه دهخداحسان بن ثابت . [ حَس ْ سا ن ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) ابن المنذربن حرام بن عمروبن زیدبن مناةبن عدی بن عمروبن مالک بن النجار الانصاری الخزرجی ثم النجاری . مادرش فُرَیعَ
حجازلغتنامه دهخداحجاز. [ ح ِ ] (اِخ ) سرزمین معروف . مکة و مدینة و طائف و روستاهای آنها. و از آنروی بدین ناحیت حجاز گویند که حاجز و فاصل و حائل است میان نجد و تهامة یا بین نجد و
عیوقلغتنامه دهخداعیوق . [ ع َی ْ یو ] (اِخ ) ستاره ای است خرد روشن سرخ رنگ ، بطرف راست کهکشان که پیرو ثریا باشد. اصل آن بر وزن فیعول است و چون یاء ساکن و واو بدنبال هم آمده اند،
نام بردنلغتنامه دهخدانام بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن نام کسی . (ناظم الاطباء). یاد کردن . ذکر کردن اسم : بیاورد برزین می سرخ فام نخستین ز شاه جهان برد نام . فردوسی .ز گرش