مخروشلغتنامه دهخدامخروش . [ م َ ] (ع ص ) خراشیده شده ، مشتق از خرش بالفتح که به معنی خراشیدن است و در این لفظ نوعی از قبیل توافق لسانین است در عربی و فارسی . (غیاث ) (آنندراج ).
مخروطدیکشنری عربی به فارسیمخروط , ميوه کاج , هرچيز مخروطي ياکله قندي , مخروطي شکل کردن , قيف(براي بستني قيفي)
برومندلغتنامه دهخدابرومند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) (از: بر + اومند، صورت قدیم «مند»، پسوند اتصاف ) برمند. دارای بر. باردار و بارور و صاحب نفع. (برهان ). مثمر. صاحب بر : ابوبکر... وص
خجسته سروشلغتنامه دهخداخجسته سروش . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ س ُ ] (اِ مرکب ) سروش خجسته . فرشته ٔ مبارک قدم . هاتف مبارک : یکایک بیاید خجسته سروش بسان پری پلنگینه پوش . فردوسی .بفرمان یزد
ماشوبلغتنامه دهخداماشوب . (اِ) به معنی اول ماشو است که غربال و آردبیز باشد. (برهان ) (آنندراج ). غربال و آردبیز و پرویزن . (ناظم الاطباء) : دهر به پرویزن زمانه فروبیخت مردم را چه
خراشیدنلغتنامه دهخداخراشیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خاریدن . (ناظم الاطباء). شخودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ریش کردن . مجروح ساختن . (ناظم الاطباء). نوک ناخنها کشیدن با کمی شدت بر تن
خروشیدنلغتنامه دهخداخروشیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) بانگ زدن . فریاد کردن . هرا کشیدن . غریدن . داد کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). وَعْوَعة. (منتهی الارب ) : بتاراج و کشتن نهادند روی برآ