مخذللغتنامه دهخدامخذل . [ م ُ خ َذْ ذِ ] (ع ص ) بر خذلان گذارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که سبب می شود خذلان ...میان دوستان و کسان خود را. (ناظم ال
مخذللغتنامه دهخدامخذل . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) مقیم گردیده برای تفقد بچه ٔ خود. ظبیة مخذل ؛ ماده آهوی مقیم برای تفقد و نگاهداری بچه ٔ خود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم ا
مخضللغتنامه دهخدامخضل . [ م ُ ض َ ] (ع ص )عیش مخضل ؛ عیش خوش و خرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). زندگانی خوش و خرم . (ناظم الاطباء).
مخضللغتنامه دهخدامخضل . [ م ِ ض َ ] (ع ص ) سیف مخضل ؛ شمشیر بران ، لغتی است در صاد مهمله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مخضللغتنامه دهخدامخضل . [ م ُ ض َل ل ] (ع ص ) به معنی مُخضَل است و رجوع به ماده ٔ قبل و اخضال شود. || پشته و تپه ٔ تر و مرطوب از شبنم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخضللغتنامه دهخدامخضل . [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) ترکننده چیزی را به آب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).