مخملفرهنگ انتشارات معین(مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) پارچة لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد. ؛ ~کبریتی مخمل دارای تار نخی و پود راه راه برجسته .
مدلفرهنگ انتشارات معین(مُ دِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نمونه ، سرمشق ، الگو. 2 - هر چیز و هر کس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند یا مجسمه بساز
longدیکشنری انگلیسی به فارسیطولانی، اشتیاق داشتن، میل داشتن، ارزوی چیزی را داشتن، مناسب بودن، گذشته از وقت، بلند، دراز، طویل، دیر، کشیده، مدید، مفصل، متوالی، ژرف
مخملفرهنگ انتشارات معین(مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) پارچة لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد. ؛ ~کبریتی مخمل دارای تار نخی و پود راه راه برجسته .
معدلدیکشنری عربی به فارسیمعدل , حد وسط , ميانه , متوسط , درجه عادي , ميانگين , حد وسط (چيزيرا) پيدا کردن , ميانه قرار دادن , ميانگين گرفتن , رويهمرفته , بالغ شدن , تعديل کننده , برابري
مدخلدیکشنری عربی به فارسیدرون رفت , وروديه , اجازه ورود , حق ورود , دروازه ء دخول , ورود , مدخل , بار , درب مدخل , اغاز() مدهوش کردن , دربيهوشي ياغش انداختن , ازخودبيخودکردن , زيادشيفته