مخنثیلغتنامه دهخدامخنثی . [ م ُ خ َن ْ ن َ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، مأبونی . نامردی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متخنثلغتنامه دهخدامتخنث . [ م ُ ت َ خ َن ْ ن ِ ] (ع ص ) دوتاه و شکسته و دو تا و خمیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || نرم و ملایم و آن که مانند زن نرم و ملایم سخن گوید. (ناظم
متخنطیلغتنامه دهخدامتخنطی . [ م ُ ت َ خ َ ] (ع ص ) بی ادب و گستاخ و ناشایسته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
lookedدیکشنری انگلیسی به فارسینگاه کرد، نگاه کردن، دیدن، نگریستن، پاییدن، چشم را بکار بردن، وانمود کردن، بنظر امدن، مراقب بودن
lockedدیکشنری انگلیسی به فارسیقفل شده است، قفل کردن، قفل شدن، بستن، بغل گرفتن، راکد گذاردن، بوسیله قفل بسته ومحکم شدن
مخنثیلغتنامه دهخدامخنثی . [ م ُ خ َن ْ ن َ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، مأبونی . نامردی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
دلاللغتنامه دهخدادلال . [ دَ ] (اِخ ) نام مخنثی مشهور. (منتهی الارب ). رجوع به الاغانی ج 4 ص 59و عیون الاخبار ج 4 ص 5 و عقدالفرید ج 7 ص 29 و 31 شود.
زوباغلغتنامه دهخدازوباغ . (اِخ ) نام حیزیست که بنای مخنثی نهاد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 242). نام کسی است که حیزی و مخنثی را او بنا نهاد و ازو زاییده شد. (برهان ) (آنندراج ) (از
حیزیلغتنامه دهخداحیزی . (حامص ) حالت حیز. نامردی و مخنثی . (برهان قاطع). نامردی . مخنثی . هیزی . (ناظم الاطباء).