مختل کردنفرهنگ مترادف و متضاددچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن
مختل کردندیکشنری فارسی به انگلیسیencumber, discomfit, dislocate, disrupt, hamper, interfere, invade, snag, unbalance, upset, violate
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ا
مختل کردنفرهنگ مترادف و متضاددچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن
ممانعتinterdictionواژههای مصوب فرهنگستاناقدامی برای منحرف و مختل کردن و انهدام توان بالقوۀ نظامی دشمن پیش از بهکارگیری آن علیه نیروهای خودی