مختلجلغتنامه دهخدامختلج . [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ) کشیده و بیرون کرده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کشیده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به اختلاج شود. || رجل مختل
مختلجلغتنامه دهخدامختلج . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) کشیده و بیرون کرده .(آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درکشنده وبیرون آورنده و برکشنده . (ناظم الاطباء). || چشم پرنده .
مختلفدیکشنری عربی به فارسیمتمايز , متفاوت , داراي رنگهاي گوناگون , رنگارنگ , گوناگون , متنوع , مختلف , چندتا , چندين , جورواجو
لبملغتنامه دهخدالبم . [ ل َ ب َ ] (ع مص ) مختلج شدشانه . (منتهی الارب ). اختلاج کتف . (اقرب الموارد).
مرتکزلغتنامه دهخدامرتکز. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) رگ برجهنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مختلج . (متن اللغة). || ثابت . (آنندراج ).که در جای خود استوارتر و ثابت باشد. (از م
اختلاجلغتنامه دهخدااختلاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) (علم الَ ....) و هو من فروع علم الفراسة. قال المولی ابوالخیر هو علم باحث عن کیفیة دلالة اختلاج اعضاء الانسان من الرأس الی القدم علی
پریدنلغتنامه دهخداپریدن . [ پ َ دَ ] (مص ) با پر سوی هوا اوج گرفتن و مسافت پیمودن . حرکت کردن صاحبان بال در هوا با بالهای خویش . برپریدن . پرواز کردن . طیران کردن . طیرورت . طیر.