مختاللغتنامه دهخدامختال . [ م ُ] (ع ص ) (از «خ ی ل ») مرد متکبر. (منتهی الارب ). متکبر.(غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد متکبر و خودپسند. (ناظم الاطباء): مختال آن است که
مُخْتَالفرهنگ واژگان قرآنکسي است که دستخوش خيالات خود شده ، و خيالش او را در نظر خودش شخصي بسيار بزرگ جلوه داده ، در نتيجه دچار به کبر گشته ، از راه صواب گمراه شده است ( اسب را هم اگر خ
مختالهلغتنامه دهخدامختاله . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) حیله باز. مکار. فریبنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مختالةلغتنامه دهخدامختالة. [ م ُ ل َ] (ع ص ) سحابة مختالة؛ ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
مختالهلغتنامه دهخدامختاله . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) حیله باز. مکار. فریبنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مختالةلغتنامه دهخدامختالة. [ م ُ ل َ] (ع ص ) سحابة مختالة؛ ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
خودخواهلغتنامه دهخداخودخواه . [ خوَدْ / خُدْ خوا / خا ] (ص مرکب ) مختال . ازخودراضی . خودبین . خودپرست . معجب . متکبر. (یادداشت بخط مؤلف ) : خودخواه را نگنجد در دل هوای دیدارسودای
پر از خودلغتنامه دهخداپر از خود. [ پ ُ اَ خوَد / خُدْ ] (ص مرکب ) متکبر. پرمدّعا. پراِدعا. مختال . مغرور. خودپسند. کله پرباد : تو از خود پری زان تهی میروی .سعدی .
خودپسندفرهنگ مترادف و متضادازخودراضی، خودبین، خودخواه، سرگران، متفرعن، متکبر، مختال، مدمغ، معجب، مغرور ≠ خودگداز، غیرپسند