مخاریقلغتنامه دهخدامخاریق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِخراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و رجوع به مخراق شود. || ج ِ مَخرَقَة. دروغها و نیرنگها: و لاتزال مخ
مباریقلغتنامه دهخدامباریق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُبرِق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مبرق شود.
مخارقلغتنامه دهخدامخارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَخْرَق . منافذ معتاد در بدن .(از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). سوراخها. شکافها : چنان ساخته بود مخارق گلوی او که چون بادی در زی
مخارقلغتنامه دهخدامخارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) در شاهد زیر ظاهراً جمع مَخْرَقَة آمده است : ایشان این عشوه بخریدند و به زخارف اقوال و مخارق افعال او مغرور گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
مخارقلغتنامه دهخدامخارق . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابوالمهنابن یحیی الجزار که در زمان خود یکی از نامدارترین سرودگویان دربار هارون الرشید بود و بعد از آن به خدمت مأمون درآمد. وی در سال
مخارقلغتنامه دهخدامخارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) در شاهد زیر ظاهراً جمع مَخْرَقَة آمده است : ایشان این عشوه بخریدند و به زخارف اقوال و مخارق افعال او مغرور گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
مخرقةلغتنامه دهخدامخرقة. [ م َ رَ ق َ ] (ع اِمص ) دروغ گفتن ، مولد است .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دروغگوئی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || شرمندگی . || تیر
مخراقلغتنامه دهخدامخراق . [ م ِ ] (ع ص ) مرد نیکوتن ، دراز باشد یا نه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیکوتن تناور خواه دراز باشد یا کوتاه . (ناظم الاطباء). || آنک
ملواحلغتنامه دهخداملواح . [ م ِل ْ ] (ع اِ) خروهه و آن مرغی بود که صیاد بر روی دام بندد تا مرغان بر او گرد آیند. (مهذب الاسماء). جغد پای بسته به دام جهت شکار باز و جز آن . (منتهی
مباریقلغتنامه دهخدامباریق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُبرِق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مبرق شود.