محیالغتنامه دهخدامحیا. [ م َح ْ ] (ع اِ) مَحیی ̍. مقابل ممات . حیات : سواء محیاهم و مماتهم ساء مایحکمون .(قرآن 21/45). مقابل مرگ . زندگی . (آنندراج ). محیای و مماتی ؛ یعنی زندگا
محیالغتنامه دهخدامحیا. [ م ُ ح َی ْ یا ] (ع اِ) روی . (مهذب الاسماء). چهره . روی مردم . چهره ٔ انسان و غیر آن . (غیاث ). رخسار. صورت . رخ : اثر نماندز من بی شمایلت آری اَری ̍ مَ
محیاةلغتنامه دهخدامحیاة. [م ُ ح َی ْ یا ] (اِخ ) نام پشته ای است از بنی اسد. || آبی است اهل نبهانیة را. (معجم البلدان ).
محیاهلغتنامه دهخدامحیاه . [ ] (اِخ ) بنت امرة القیس بن عدی الکلابیة، از ازواج حضرت علی (ع ). (حبیب السیر چ تهران جزو چهارم از ج 1 ص 196).
محیاةلغتنامه دهخدامحیاة. [ م َح ْ ] (ع ص ) محواة. پرمار. مارناک . محیات . (آنندراج ). ارض محیاة یا محواة؛ زمینی مارناک .
محیاةلغتنامه دهخدامحیاة. [ م ُ ح َی ْ یا ] (ع ص ) اسم مفعول از تحیة. (از معجم البلدان ). سلام و درود و تحیة فرستاده شده .
محیاةلغتنامه دهخدامحیاة. [م ُ ح َی ْ یا ] (اِخ ) نام پشته ای است از بنی اسد. || آبی است اهل نبهانیة را. (معجم البلدان ).
محیاهلغتنامه دهخدامحیاه . [ ] (اِخ ) بنت امرة القیس بن عدی الکلابیة، از ازواج حضرت علی (ع ). (حبیب السیر چ تهران جزو چهارم از ج 1 ص 196).
محیاةلغتنامه دهخدامحیاة. [ م َح ْ ] (ع ص ) محواة. پرمار. مارناک . محیات . (آنندراج ). ارض محیاة یا محواة؛ زمینی مارناک .
محیاةلغتنامه دهخدامحیاة. [ م ُ ح َی ْ یا ] (ع ص ) اسم مفعول از تحیة. (از معجم البلدان ). سلام و درود و تحیة فرستاده شده .