قاعدة ماکMac ruleواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای که بر اساس آن ژرفای چشمة بیهنجاری مغناطیسی با پهنای نمودار دامنههای آن پیوند پیدا میکند
محقلغتنامه دهخدامحق . [ م َ ] (ع مص ) باطل گردانیدن . (آنندراج ). باطل کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). ابطال . || ناچیز گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناچیز کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). || محو و پاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برکندن . استیصال . نیست کردن . || در اصطلاح صوف
محقلغتنامه دهخدامحق . [ م ُ ح ِق ق ] (ع ص ) ثابت کننده . خلاف مبطل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارای حق . حق دارنده . (ناظم الاطباء). حق گوینده . حق دار. آنک حق به جانب او باشد. (آنندراج ). برحق . حق ور. آنکه حق با اوست . دارای حق . صاحب حق . ذی حق . بحق . سزاوار. بسزا
محکلغتنامه دهخدامحک . [ م ِ ح َک ک ] (ع اِ) سنگی که بر آن زر و سیم عیار کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم آلت از حَک ّ به معنی سائیدن سنگ زرکش که سیاه باشد و بر آن آزمایش زر کنند. (غیاث ) (آنندراج ). سنگی که بدان زر و سیم عیارکنند. (ناظم الاطباء). سنگ که بدان زر و سیم و بعض فلزات دیگر
محکفرهنگ فارسی عمید۱. سنگی که طلا یا نقره را به آن میمالند و عیار آنها را آزمایش میکنند؛ سنگ زر.۲. [مجاز] وسیلهای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی.
دره محکلغتنامه دهخدادره محک . [ دَرْ رَ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز. واقع در 25هزارگزی شال باختری هفتگل و یکهزارگزی باختر راه شوسه ٔ هفتگل به نفت سفید، با 250 تن سکنه . آب آن از لوله ٔ شرک
حجرالمحکلغتنامه دهخداحجرالمحک . [ ح َ ج َ رُل ْ م ِ ح َک ک ] (ع اِ مرکب ) حجر عراقی . سنگی است ثقیل الوزن ، سیاه و گویند مایل بسفیدی نیز، و چون بخار دهان متواتر به او برسد طعم زعفران از آن ظاهر میگردد، و چون به او اعضا را بمالند چرک را زایل کند، و بعضی از آن سنگ پا کنند، در دوم سرد و خشک و جهت در
سنگ محکلغتنامه دهخداسنگ محک . [ س َ گ ِ م ِ / م َ ح َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی سیاه و سخت که طلا و نقره را بدان امتحان کنند. (ناظم الاطباء) : از دل مپرس نیک و بدهر سرشت راآئینه ست سنگ محک خوب و زشت را.ص
متمحکلغتنامه دهخدامتمحک . [ م ُ ت َ م َح ْ ح ِ ] (ع ص ) ستیهنده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجل متمحک ؛ مرد لجوج و ستیهنده و ستیزه جو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).