محيطدیکشنری عربی به فارسیمحيط , محيط دايره , پيرامون , محيط مرءي , خط فاصل درنقشه هاي رنگي , نقشه برجسته , نقاشي کردن , طراحي کردن , اقيانوس , دوره , حدود , فرا گرفتن , محاصره کردن , اح
محیطفرهنگ مترادف و متضاد۱. اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد ۲. آتمسفر، جو، فضا ۳. آگاه، بااطلاع، مطلع ۴. اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم ۵. احاطهکننده، دربرگیرنده ≠ محاط
محیطدیکشنری فارسی به انگلیسیair, ambience, ambient, atmosphere, circuit, circumference, community, eco-, environment, girth, medium, milieu, perimeter, periphery, precincts, surroundings
محیطلغتنامه دهخدامحیط. [ م ُ ] (ع ص ) مقابل محاط. اسم فاعل از احاطه . (کشاف ). فراگیرنده . درگیرنده و احاطه کننده . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید در فارسی به صله ٔ بر مستعمل است یع
محيط حيويدیکشنری عربی به فارسیزيست کره , قسمت قابل زندگي کره زمين که عبارتست از جو و اب و خاک کره زمين
محطةدیکشنری عربی به فارسیايستگاه , جايگاه , مرکز , جا , درحال سکون , وقفه , سکون , پاتوق , ايستگاه اتوبوس وغيره , توقفگاه نظاميان وامثال ان , موقعيت اجتماعي , وضع , رتبه , مقام , مستقرک