فرایندهای شکلگیری محوطه،روند شکلگیری محوطهsite formation processes, formation processesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از فرایندهای طبیعی و فرهنگی که بهصورت منفرد یا توأمان به شکلگیری و دگرگونی هر محوطة باستانی و مواد فرهنگی و طبیعی آن منجر میشود
محوطهلغتنامه دهخدامحوطه . [ م ُ ح َوْ وَ طَ ] (ع ص ) محوطة. رجوع به محوطة شود. || (اِ) ساحت . فضا. عرصه . گشادگی و فراخنا.
محوطةلغتنامه دهخدامحوطة. [ م ُ ح َوْ وَ طَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث محوط. محوطه . دیواربرکشیده . دیوارکشیده . که در پیرامون دیوار دارد. دیواربست . هر جای محصور و محدود. هر جای که از دیوار و جز آن احاطه شده باشد و هر کشتزار محدودی . (از ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات گوید اسم ظرف است از تحویط که سو
regionدیکشنری انگلیسی به فارسیمنطقه، ناحیه، بخش، سرزمین، قلمرو، دیار، بوم، سامان، فضا، محوطه بسیار وسیع و بی انتها، طرف
regionsدیکشنری انگلیسی به فارسیمناطق، منطقه، ناحیه، بخش، سرزمین، قلمرو، دیار، بوم، سامان، فضا، محوطه بسیار وسیع و بی انتها، طرف
منطقةدیکشنری عربی به فارسیمساحت , فضا , ناحيه , بخش , حوزه , بلوک , بوم , سرزمين , محوطه بسيار وسيع و بي انتها , قلمرو , مدار , مدارات , کمربند , منطقه , محات کردن , جزو حوزه اي به حساب اوردن , ناحيه اي شدن
محوطهلغتنامه دهخدامحوطه . [ م ُ ح َوْ وَ طَ ] (ع ص ) محوطة. رجوع به محوطة شود. || (اِ) ساحت . فضا. عرصه . گشادگی و فراخنا.
محوطهلغتنامه دهخدامحوطه . [ م ُ ح َوْ وَ طَ ] (ع ص ) محوطة. رجوع به محوطة شود. || (اِ) ساحت . فضا. عرصه . گشادگی و فراخنا.
حوزۀ معیشت محوطهsite catchment area, site territory catchment area, site catchmentواژههای مصوب فرهنگستانناحیۀ پیرامون یک استقرار یا قرارگاه که غالباً منبع تأمین مواد اولیۀ موردنیاز ساکنان آن برای تهیۀ خوراک و ساختن ابزار بوده است
بررسی بهرهگاه محوطهsite exploitation surveyواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای ارزیابی نسبتاً استاندارد محدودهای که ساکنان یک محوطه معمولاً از آن استفاده میکردند